از بس قشنگ می گفتند:«هرکه دارد هوس کرب و بلابسم الله»، که نمی شود از محرم نوشت و یادی از شهدا نکرد. شهدای ما شهادت نامه شان را درهمین شب های محرم، به امضای سیدالشهدا می رساندند. شهادت، حاجت شهدای ما بود از امام حسین. حاج قاسم بارها حاجت روا شده و بارها شهادت نامه اش امضا شده. حسین، بعضی ها را چند بار می برد؛ آهسته و پیوسته می برد و طولانی تر و عاشقانه تر می کند شهادت شان را.
به هرحال، ما زمینیان هم شهید و شاهد و شاهد شهیدان، می خواهیم یا نه؟! حالیا! شهدا آنقدر برای خون خدا گریه می کردند، که اباعبدالله، ولو یک بار هم که شده، امضا کند شهادت نامه شان را. تا این امضای سرخ را نمی گرفتند، نمی رفتند. همین که عطر محرم فرا می رسد، شهدا دل ما را می برند به شب های عملیات. به اشک های خداحافظی. به شانه های لرزان همسنگران. به فصل گرم حلالیت. زمانه «یا زیارت یا شهادت». محرم، بهار خون است و مگر نه آنکه شهدای ما در موسم عاشورای جبهه ها، دل به نسیم کربلا بسته بودند.
یاد زیارت عاشورایی که می خواندند به خیر! نمی دانم جای آنها میان ما خالی است، یا جای ما میان آنها. اصلا ببینی یادی از ما می کنند؟ لااقل همین اندازه که ما به یادشان ایم! نمی دانم آنجایی که الان شهدا «عند ربهم یرزقون» اند، محرم فرا رسیده یا نه. یک شب با ما فاصله دارند، یا بیشتر. نزدیک اند به ما یا دور. شاید ما به آنها دور باشیم، اما آنها به ما نزدیک. شاید درعوض اینکه ما شهدا را نمی بینیم، شهدا ما را می بینند. شاید دل شان می سوزد برای ما، برای غم و غربت ما. خوشم می آید از وقت شناسی شان. به موقع پرکشیدند. نمی دانم زمان برای شهدا چگونه می گذرد. اصلا آنها بر زمان می گذرند. یا زمان بر آنها. نمی دانم در مکان خاصی مستقرند، یا مکان، مستقر شهداست. روزگاری با ما بودند، اما اینک، به چه سؤالاتی کشیده کار ما!
حق مان است؛ ما درجایی زندگی می کنیم که سجن مومن است، اما شهدا جمع شان جمع است دریک جای دنج. خوش به حال شان! شب های جمعه لابد می روند کربلا. اگر هم به یاد ما نباشند، حق دارند. یاد ما خراب می کند زلال خلوت شان را. ما آلوده ایم؛ دست مان به آسمان نمی رسد. شهر ما ستاره ندارد. غبارآلود است دل ما. باید با هوای نفس بجنگیم و دل مان خوش باشد که اسمش «جهاد اکبر» است! حالا به ندرت باز می شود در باغ شهادت. گه گاه! اینک در فراق روزگار جنگ، باید با روزگار جنگید. روزگار بدون صبحگاه دو کوهه. روزگار محرم های بدون شهدا. روزگار دلتنگی برای آغوش مردان خاکی. روزگار هجران برادر با برادر. برادری که شهید شده و برادری که مانده. همه اش خاطره، همه اش خاطره! ببینی شهدا هم خاطرات ما را مرور می کنند؟! نکند فراموش کرده باشند ما را. نکند ما را نشناسند. نه! نه! لااقل محرم ها به یاد ما باید بیفتند.
¤¤¤
نمی دانم آن سوی هستی، خیمه عزای حسین، چگونه برپا می شود، اما می دانم که حتما برپا می شود. از شهدای ما، مگر ممکن است حسین را، «حسین، حسین، حسین» را، سینه زدن برای حسین را بگیری؟! نه، ممکن نیست. قلب شهید، از تپش باز می ایستد، اما «حسین، حسین، حسین» گفتن شهید، بسته به قلب او نیست؛ وابسته به خون اوست. مگرخاک مجنون، هنوز هم عطر شهدا نمی دهد؟! مگر نمی جوشد همچنان خون شهید؟! شهدایی که ما می شناختیم، چشم را جز برای اشک نمی خواستند. آنهم نه هر گریه ای! گریه فقط برای حسین. حتم دارم آن سوی هستی را نیز، شهدای ما سیاه پوش کرده اند.
اخلاق شهدا دست ماست. لابد باید تکیه قشنگی در بهشت زده باشند. پر از پرچم، بهتر از پرچم های ما. شهدای ما بعد از شهادت، لابد بیشتر عاشق سیدالشهدا شده اند. شهدایی که ما می شناختیم، در تکیه عزای ارباب، بزرگ شده بودند. آرزو داشتند در رکاب اباعبدالله و با سر و صورت خونی، دعوت خدا را لبیک بگویند. شهادت را اگر عاشقانه دوست داشتند، فقط برای حسین بود. شهادت را برای دیدن حسین و نوشتن نام خود درکنار اصحاب سیدالشهدا می خواستند. ما که یادمان نرفته شهدا را. گمانم هر کجا که باشند؛ در آستانه محرم، باز هم شیدا می شوند. چه می گویم که شهید، خود، آستانه عاشوراست. ما امروز در آستانه شهدا ایستاده ایم.
ما حسین و محرم و تاسوعا و عاشورا وکربلا را به شهدا بدهکاریم. ما شهادت را مدیون شهداییم. از قلم بگیر تا علم، ما بدهکاری داریم به شهدا. راه اشک را شهدا جلوی چشمان ما گشودند. راهی که با خون شان باز کردند. اگر ما می گوییم «حسین»، اما شهدا برای باقی ماندن ذکر حسین در این دیار، از جان خود گذشتند. تشنه رفتند. دوست داشتند تشنگی را.
¤¤¤
برای ما اهل زمین، محرم آمده است؛ کجایید شهدا! می دانم که جمع تان جمع است، و شمع انجمن تان، حسین! لازم نیست به ما فخر بفروشید. ما خود، به مقام والای شما واقفیم. فقط یادتان باشد محرم های این دنیا را. یادتان باشد که روزگاری، در همین ایام، کنار ما بودید و با ما سینه می زدید. شوق بعد از عزای تان را کنار ما بودید. لااقل سربند «یا حسین» یکی تان را که ما بسته ایم. یادتان هست؟! اینک پیش از ما بهتران، عزای شما، رنگ و بوی دیگری گرفته است. ما خود قبول داریم که «حسین،حسین، حسین» شما شنیدنی تر است، اما شما که شهدای خودتان نیستید، شهدای مایید. از خون و استخوان مایید. از نسل ما و از سلاله مایید.شما هق هق گریه های ما را شنیده اید. شما لرزش شانه های ما را احساس کرده اید. محرم های این دنیا را که یادتان نرفته؟! زیارت عاشورای شب های عملیات را که یادتان هست؟! هنوز هم حسین، شهادت نامه امضاء می کند. تا چشم ارباب، کدام مان را بگیرد، شما هوای ما را داشته باشید. برای ما هم دعا کنید که در بستر نمیریم. دعا کنید که قدر همسنگران شما را بدانیم. دعا کنید بدانیم قدر رزمندگانی را که با شما تا لب چشمه شهادت آمدند، اما... اما قصه این بود که خدا، ماه را تنها نمی خواست.
¤¤¤
بچه های «کربلای 5» درشب شروع این عملیات، از خدا بهشت را طلب نمی کردند، شعارشان این بود:«کربلا، کربلا، ما داریم می آییم». شاید هم الان کربلا باشند شهدا، شاید هم پیش حسین. هر کجا هستند آنچه بر پاست، بساط عزاست. حتی آن سوی هستی، امروز جز این قصه نیست؛ «باز این چه شورش است که در خلق عالم است».